معيارهاي ديني بودن فرد و جامعه (2)


 

نويسنده: علي اکبر نوايي




 

شاخص هاي معرفتي و اخلاقي جامعه ي ديني
 

معرفت، عنواني است که اگر در فردي نمودار شد و يا در جامعه اي خود را نشان داد، تمام ساختارهاي رفتاري را در معرض تغييرات بنيادي قرار خواهد داد. هم ارزش ها و هم بيشترين بخش از زندگي فردي و اجتماعي، به طور مستقيم از نوع نظام معرفتي الهام مي گيرد و با هستي شناسي و فرجام شناسي جامعه ارتباط تنگاتنگ دارد.
دين به عنوان يک نوع جهان بيني، نه فقط معيار و داور رفتارهاي فردي و جمعي انسان است، بلکه در عين حال، خود تعيين کننده ي نوع نظام معرفتي بالنده و پويا و برخاسته از جان حقيقت است؛ به گونه اي که هيچ نظام ذهني و معرفتي ديگري غير از آنچه که دين ارائه کرده، نمي تواند معيار قرار گيرد و به عنوان جهان بيني فرد اتخاذ گردد. با اين نگاه جامعه ي ديني بايد سازمان معرفتي خود را با الهام گرفتن از دين بسازد و بپرورد.
معرفت هاي ديني، صبغه الهياتي دارند. يعني الهيات، در کار شکل دهي و صورت بندي تفکر اجتماعي مداخله مي کند. خدا در معرفت ديني محو و کانون اصلي هستي است، که همه چيز از ذات بي مثال او برخاسته و تقرب انسان به خداوند در مجموعه ي آفرينش، غرض و غايت اصلي است. بنابر اين معناداري هستي، با صفت توحيدي تفسير مي گردد و انسان موجودي است که در مجموعه ي هستي، بايد از تمام امکانات و ظرفيت هاي موجود در صيرورت و خليفه الهي شدن بهره ببرد. همين جاست که مضمون و معناي آيه شريفه «الا الي الله تصيرالامور» معناي واقعي خود را باز مي يابد.
اگر منظومه ي فکري افراد در جامعه ي ديني، براساس تفکر اسلامي شکيل نگيرد، احياناً اعمال و رفتارهايي که با نمود ديني از آنها سر مي زند، فاقد عمق لازم خواهد بود و کنش و سلوک کامل انسان ديني را نشان نخواهد داد. ساخت منظومه ي فکري معين، قاعده اي ذهني را در افراد به وجود مي آورد که تمام پديده هاي هستي، به قدرت و فعل الهي استناد داده مي شوند و تمام حرکت ها و رفتارها بايد طبق نرم ديني شکل يابد. عدالت، يک ارزش خواهد شد، عمل براي خدا يک اصل تلقي خواهد شد، نور اميد در دل افراد چنين جامعه اي به روشنايي عرصه هاي مخلف زندگي منجر خواهد شد. چند بايستگي در حوزه معارفي در جامعه ي ديني ضرورت دارد.
1) شناخت خدا به عنوان خالق، شارع، حکيم، مدبر، رحيم و خدايي که سراسر لطف و کرامت و فيض و رحمت است، سبب مي گردد که هرچه به عنوان دين از اين منبع فياض براي انسان صادر شود، تکليفي فرض مي گردد که تکامل بخش آدمي در قلمرو حيات است. انساني که چنين ايماني آورده باشد، از والايي معنوي برخوردار خواهد شد و در برابر خالق هستي، کرنش از سر عشق خواهد نمود و با آرامش سرشار از عقلانيت و آگاهي از اطمينان رواني در برابر متغيرها خواهد ايستاد، چرا که همه ي امور هستي را تابع برنامه ريزي خالق هستي مي بيند.
ما هرچيزي را به اندازه آفريديم (قمر، 49)
خداوند امر خود را به مرحله اي کمال مي رساند و براي هر چيزي قدري و اندازه اي قرار داده است. (طلاق، 3).
بدين ترتيب، جامعه اي با چنين ذهنيتي، در برابر دگرگوني ها و تحولات، احساس سقوط و نابودي نمي کند، زيرا به خوبي آگاه است که اين دگرگوني ها در نقشه ي کلي و مدبرانه ي خالق هستي قرار دارند.
2) شناخت پيامبران الهي و جانشينان آنها (ع)، به عنوان مبشران رهايي انسان و به عنوان انسان هاي به مقصد رسيده، که هرکدام در دوره ي خويش بايد الگو و سرمشق قرار مي گرفتند، آينه هاي تجلي حق و نمونه هاي شاخص در برآوردن انسان و صيرورت او هستند. جامعه ي ديني در ساختار اسلامي، جامعه اي است که پيامبر اکرم (ص) را الگو و سرمشق خويش قرار داده است.
براي شما در سيره ي رسول خدا سرمشقي نيکو است، براي کساني که اميد به خدا و روز قيامت دارند (احزاب، 21).
و به همين سياق است، آيه مبارکه:
آنچه را که پيامبر به شما امر کرده است، عمل کيد و از آنچه بازتان داشته، دست نگهداريد (حشر، 7).
در همين راستا، ائمه (ع)، به عنوان امامان و هاديان بشر پس از عصر رسالت شناخته شده اند و زندگي آنها نيز سرمشق براي ديگران است که در حديث ثقلين از جانب پيامبر اکرم (ص) عدل قرآن معرفي شده اند. بدين روي خاندان رسالت و اهل بيت (ع)، اسوه و معيار حرکت جامعه ي متدينان محسوب مي گردند.
به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، خود را در سمت و سوي آنها قرار دهيد و قدم جاي پاي آنها بگذاريد، زيرا که آنها هرگز شما را از مسير هدايت خارج نکرده و شما را در گمراهي شما را قرار نمي دهند، اگر قيام کردند قيام نماييد و اگر نشستند، شما هم بنشينيد، از آنها پيشي نگيريد که گمراه مي شويد و از آنها خود را عقب نيندازيد که هلاک خواهيد شد (صبحي صالح، 1987، 143).
3) فرجام شناسي هستي، بدين معني که هستي به سوي کانون و مقصدي الهي سير مي کند، سيري که ماهيت استکمالي دارد و در نهايت، انسان با سير به سوي غايتي مقدس، که همان لقاي خدا و دين فرجام امور و کارهاست، معناداري کل هستي را تفسير و عيني مي سازد. در همين رابطه، شناخت تکاليف انساني در حوزه ي روابط اجتماعي، رابطه با خود، رابطه با عناصر مزاحم و مخالف، که اين مرحله از معرفت و شناخت، و عمل به آن، اوج حرکت استکمالي است انسان دين گرا و دين مدار را نشان مي دهد.
4) شناخت عدل الهي و نظام برين اجتماعي مبتني بر آن، که در زنجيره ي کلي رسالت ها، به عنوان هدف محوري در نظر گرفته شده و در شريعت خاتم، به طور جامع، مورد تبيين قرار گرفته است.
مجموعه ي اين اعتقادها و معارف، جامعه ارزشي را با معيارهاي الهي ايجاد مي کند و غايتمندي و هدف داري را در همه ي حرکت هاي انسان معتقد به اين مباني به وجود مي آورد.

بايستگي هاي اخلاقي جامعه ي ديني
 

نظام اجتماعي مبتني بر ساختارهاي ديني، در حوزه ي اخلاقي، داراي شاخص ها و معيارهايي است که اگر تحقق نيابند نمي توان انتظار شکل يابي جامعه ي ديني را مطرح کرد. اين شاخص ها و ملاک ها، همچون امواجي از درون انديشه ي اسلامي هستند. اين ها، زيربنا و قوام بخش همه نوع رشد در سطوح مختلف اجتماعي اند. حرکت اسلامي نبوي، داراي ابعاد گسترده بود؛ ابعادي به ساحت هاي روحي و وجودي انسان. در عمل و رفتار پيامبر (ص) و جامعه ي تشکيل يافته توسط آن حضرت (ص)، بيش از هر چيز رشد اخلاقي نمايان بود که جامعه ي ديني را از ديگر جامعه ها متمايز مي ساخت. حتي جنگ هاي پيامبر (ص)، تصويري نمادين از اخلاق و معنويت ديني بود و در واقع، الگويي عملي و برجسته از فرا راه پيروان آن حضرت (ص) قرار داد.
ژنرال ژان بيريد درباره نقش ارزش هاي معنوي حتي در جنگ چنين مي نگارد:
ارزش و اهميت رزمجويان صحنه ي پيکار و عدد آنها و اهتمامشان در ميدان نبرد، و قواي دفاعي آنها، تمام سخن در ميدان جنگ شمرده نمي شوند و عامل پيروزي نيستند، اين ها اموري فاقد ارزش اند، مادامي که ارزش هاي معنوي در ميدان نبرد در تقابل با دشمن خود را نمايان نسازند. پس بنيان پيروزي در ميدان نبرد را ارزش هاي معنوي تدارک مي نمايند و اگر پيروزي هم با کثرت جمعيت حاصل شود بدون ابتنا بر ارزش هاي معنوي، اين پيروزي را نمي توان پيروزي کامل و با دوام شمرد. (الملاء، 1981، 98).
1) پيام وحي و رسالت، بر حول محور معارف الهي و ارزشي مي چرخند و گونه اي از صفات الهي را در رفتار فرد متدين نمودار مي نمايند و انسان را بسان قوه عاقله اي در مي آورد، لذا نوعي گسستگي از امور داني و پست را پيشه مي سازد و وابستگي و پيوستگي به امور عالي را نشان مي دهد و رفتارهاي اخلاقي، امواجي از معارف بلند عقلي و وحياني خواهند بود. امام حسين (ع) در گرماگرم نبرد عاشورا را مورد پرسش قرار مي گيرد که چگونه بايد بود؟
آن گرامي فرمودند:
خداوند همت ها و اراده هاي بلند را دوست مي دارد و امور پست را مبغوض مي شمارد (الملاء، 1981، 98)
بدين روي جامعه ي ديني جز همت بلند، که در نهايت همان خدايي شدن است، را ملاک عمل قرار نمي دهد.
همه ي افراد، از نظر صدق و اخلاص، در يک درجه نيستند. برخي تا اين مرحله پيش مي روند که عملاً جز امر خدا بر وجود آنها حاکم نيست. از درون و برون فرماندهي جز خدا ندارند. نه هواي نفس و تمايلات نفساني مي تواند آنها را از اين سو به آن سو بکشاند و نه يک انسان ديگر مي تواند آنها را مسخر فرمان خويش سازد. به تمايلات نفساني، آن اندازه اجازه ي فعاليت مي دهند که موافق رضاي خدا باشد و فرمان انسان ديگر را، از قبيل پدر و مادر و غيره، براي رضاي خدا و در حدود اجازه ي او انجام مي دهند. برخي از اين پيش تر مي روند و مطلوب جز خدا ندارند. خداوند محبوب و معشوق اصلي آنها قرار مي گيرد... هيچ انگيزه اي جز خدا را نمي پذيرند. واقعيت تکاملي انسان و جهان، واقعيتي به سوي او است، هرچه رو به آن سو ندارد، باطل است (مطهري، 1374، 135).
2) در اصول اخلاقي اسلام، يکي از خصالي که ملاک انسانيت است، مسأله ي همدردي با آلام انسان ها و دردمندي براي آنها و کاستن درد و رنج آنهاست. مبارزه با آلام و دردهايي که بشر دارد و شرکت در غم آنها، برترين ملاک انسانيت است.
در بحث امتيازات انسان، نمي توانيم امتياز انسان بر موجودات ديگر و يا امتياز انساني به انسان ديگر را در ساختمان فيزيکي خاص و جهازات بدني بدانيم، چون مثلاً فرعون و موسي (ع)، عيسي (ع) و هراکليوس، ابوجهل و محمد (ص) و يزيد و امام حسين (ع ) از نظر ملاک هاي طبيعي و برخورداري از جهازات بدني يکسانند.
علم هم به تنهايي، چندان ملاک شرافت و برتري و امتياز نيست، مگر علمي که در آن ملاک ديگري ضميمه شود و آن، عمل انساني است. در اين صورت، بايد ملاک انسانيت را از نوع گرايش ها و احساس هاي عالي انساني بدانيم، که در واقع برترين ملاک انسانيت، حس دردمندي نسبت به انسان هاي ديگر است؛ حس کردن درد و رنج و استضعاف انسانها، محروميتي که مي کشند. اين حس، بالاترين درجه ي ارتقاي روح و شعور و وجدان انساني است.
من از ناتواني ني ام روي زرد
غم ناتوانان رخم زرد کرد
ما چرا علي (ع) را يک رهبر مردمي بي نظير مي دانيم؟ براي اين که درد اجتماع را حس کرده، براي اين که «من او، تبديل به ما» شده بود، براي اين که خوديت او، خوديتي بود که همه ي انسان ها را جذب مي کرد. او به صورت، يک فرد مجزا از انسان هاي ديگر نبود، بلکه واقعاً خودش را به منزله ي يک عنصر، يک انگشت، يک عصب، در يک بدن احساس مي کرد که وقتي ناراحتي اي در يک جاي بدن پيدا شد، اين عضو، ناآرام و بي قرار مي گردد. اين سخن، اصلاً مال خود اوست، اين تعبيرات، مال خود اوست... مانند نامه اي که به عثمان بن حنيف نوشته است: «گمان نداشتم که اجابت کني دعوتي را که گرسنگان مورد بي مهري اند و اغنيا در آن مجلس دعوت شده اند» در بخش ديگري از همين نامه، همدردي و دردمندي خود نسبت به انسان هاي اجتماع را اين گونه بيان مي فرمايد: «بعيد است از من که هواي نفسم بر من غالب آيد؛ يا شکم بارگي مرا وادارد به برگزيدن انواع غذاها، که شايد در حجاز يا يمامه کساني باشند که چشم داشتي و انتظاري در يک قرص نان جو ندارند (مطهري، 1374، 25)
برخي انسان ها به صورت انسانند و در درون، گرگ صفتانه بر جان و مال و هستي جامعه هجوم مي برند، تا چه رسد به احساس دردمندي نسبت به درمندان جامعه.
معصومين (ع) در باب خدمت به انسانيت، وقت و زمان نمي شناختند و همواره اين حس دردمندي در جان آنها، شعله اي را بر مي افروخته و مي خواسته اند که دمادم، دردهاي دل محرومان را بزدايند. ملاک ديني بودن جامعه به همين است، زيرا اساساً سمت گيري دين به سمت مستضعفين و توده هاي ضعيف و دردمند جامعه بوده است. هرگاه چنين رويکردي در جامعه از سطح حاکميت به درون جامعه تسري يابد، مي توان چنين جامعه اي را ديني دانست و گرنه شعاري بيش نخواهد بود.
پر واضح است که جامعه ي ديني، جامعه اي است که اخلاق ديني در درون آن نهادينه شده باشد و منش آدميان منش عالي اخلاقي باشد.
منبع: انديشه حوزه، ش 80-79